این به معنای خالی بودن عهده اصلاح طلبان از مسؤولیت انتخاب روحانی نیست. جریان اصلاحات، پای نام روحانی مهر تایید زد و رسانه ها و مردم نیز به اعتبار همین تایید پای کار آمدند و روحانی را به پاستور فرستادند. بنابر این اصلاح طلبان نمی توانند بگویند اگر روحانی موفق بود، مال ماست و اگر ناکام شده، ربطی به اصلاح طلبان ندارد. نمره قبولی یا مردودی روحانی، حتماً و قاعدتاً در کارنامه اصلاح طلبان نوشته می شود.
عصر ایران؛ جعفر محمدی* – گفتمان اصلاح طلبی، از دور نخست ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ وارد ادبیات سیاسی کشور شد و آموزه هایی چون جامعه مدنی، به رسمیت شناختن مخالف، تساهل و تسامح، چند صدایی و … را از درون کتاب ها به میان جامعه آورد؛ رخدادی بس خجسته!
با پیروزی خاتمی در انتخابات تاریخی دوم خرداد، حامیان انتخاباتی او که پیش از آن به جریان “چپ” معروف بودند، رفته رفته به نام “اصلاح طلب” شناخته شدند، نه از آن روی که برنامه ای برای اصلاح امور کشور داشته باشند که صرفاً برای آن که کاندیدای پیروز آنها، شعار اصلاحات سر داده بود.
واقعیت آن است که در ماه های منتهی به انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۷۶، جریان چپ امید چندانی برای پیروزی نداشت. بزرگان این جناح سیاسی، هم از روی باور به این که تنور انتخابات نظام باید گرم باشد و هم به خاطر این که تجدید قوایی کنند و وزن آزمایی سیاسی، چهره ای را روانه کارزار انتخابات کردند که آن زمان، جزو شخصیت های اول جناح چپ نبود؛ خاتمی آمده بود تا جریان سیاسی اش به حاشیه نرود.
با این حال، هوشمندی خاتمی و باورِ – به زعم من واقعیِ – او به این که کشور واقعاً نیاز به اصلاحات دارد از یک سو و سیر تحولات سیاسی آن ماه ها ( از جمله رواج این گزاره که جریان راست قصد دارد ریاست جمهوری علی اکبر ناطق نوری را بر کشور تحمیل کند)، موجی ایجاد کرد که از دل آن، ۲۰ میلیون رأی خالص و بی شبهه برای خاتمی پدید آمد و حماسه دوم خرداد شکل گرفت.
هر چند در ۸ سال ریاست جمهوری خاتمی، تقریباً همه شاخص های توسعه ( از جمله اقتصاد و سرمایه اجتماعی)، رو به رشد نهادند ولی این دستاوردها – که بعداً هرگز تکرار نشدند – سه دلیل عمده داشتند:
– سرمایه اجتماعی کشور (امید، اعتماد عمومی، همگرایی ملی و …) بسیار بالا بود
– رئیس جمهور وقت، “عِلم باور” بود و آنان که با او کار کرده اند شهادت می دهند که در تصمیمات مهم، از نظرات تخصصی کارشناسان بهره می برد و دیدگاه های علمی شان را بر نظرات شخصی اش رجحان می داد
– جایگاه ایران در نظام بین المللی، قابل قبول بود و از جمله تجارت ایران با جهان بسیار سهل تر از امروز بود.
اگر این دلایل سه گانه را بپذیریم، آنگاه خواهیم دید که جای دلیل چهارم، یعنی “استراتژی اصلاح طلبی” در آن خالی است. اصلاح طلبی، حتی هیچ گاه تعریف هم نشد و در کلیات باقی ماند. به همین دلیل نیز بعد از آن که امکان کاندیداتوری سه باره خاتمی در سال ۱۳۸۴ از نظر قانونی میسر نبود، برغم شخصیت محبوبی که داشت، فردی کاملاً متضاد با او به نام محمود احمدی نژاد رئیس جمهور شد (البته این یکی از دلایل بود).
در واقع، مردم اگر موفقیتی در ۸ سال ریاست جمهوری خاتمی دیدند، باورشان بر این بود که این توفیق ها، رهین شخص مدیر و مدبری به نام خاتمی است نه مرهون گفتمانی به نام اصلاحات.
دلیل این مدعا را می توان در انتخابات منتهی به پیروزی حسن روحانی دید. حسن روحانی، به این دلیل مورد اعتماد مردم قرار نگرفت که مثلاً شورای عالی اصلاح طلبان تأییدش کرده بود بلکه به خاطر آن بود که چهره های جریان اصلاحات و مشخصاً خاتمی ( و مرحوم هاشمی) از وی حمایت کردند و از «اعتبار شخصی» شان برای او هزینه و “تکرار” کردند.
بدین ترتیب، حسن روحانی که خاستگاه سیاسی اش، جریان راست بود و به خاطر قرابتش با مرحوم هاشمی با اصلاح طلبان همنشین شده بود، در وانفسای ردصلاحیت چهره های اصلاح طلبان، کاندیدای آنها شد و رأی آورد.
با این حال در دوران او، دو اتفاق افتاد: خاتمی ممنوع التصویر و حاشیه نشین شد و هاشمی هم درگذشت. روحانی هم که گویا فراموش کرده بود با حمایت و اعتبار چه کسانی رئیس جمهور شده است، راه خود را در پیش گرفت که سنخیت چندانی با روش مورد انتظار حامیان سیاسی و رأی دهندگان مردمی اش نداشت.
در واقع، خاتمی و هاشمی و سایر اصلاح طلبان و نیز حامیان مردمی جریان اصلاحات، اعتبار و رأی شان را به پای روحانی ریختند ولی همه چیز از روحانی دیدند جز اصلاح طلبی که در ۸ سال ریاست جمهوری خاتمی تجربه کرده بودند.
البته این به معنای خالی بودن عهده اصلاح طلبان از مسؤولیت انتخاب روحانی نیست. جریان اصلاحات، پای نام روحانی مهر تایید زد و رسانه ها و مردم نیز به اعتبار همین تایید پای کار آمدند و روحانی را به پاستور فرستادند. بنابر این اصلاح طلبان نمی توانند بگویند اگر روحانی موفق بود، مال ماست و اگر ناکام شده، ربطی به اصلاح طلبان ندارد. نمره قبولی یا مردودی روحانی، حتماً و قاعدتاً در کارنامه اصلاح طلبان نوشته می شود.
اما نتیجه این روند چیست؟
به باور من، فقدان استراتژی تعریف شده اصلاحات در زمان ریاست جمهوری خاتمی، تضعیف و حذف اصلاح طلبان واقعی در دوران احمدی نژاد و ضعف عملکرد دولت دوم روحانی (به هر علت) و رویگردانی عملی وی از ادبیات اصلاح طلبی، منجر به وداع تاریخی و رسمی با اصلاحات می شود.
آنچه در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی دیدیم (رویگردانی اکثریت مردم از صندوق ها و پیروزی اصولگراها با رای حداقلی)، تنها بیت اول غزل خداحافظی است و ادامه ماجرا در انتخابات ریاست جمهوری ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، عیان تر و عریان تر رخ نشان خواهد داد. خاتمی نیز “تَکرار” نخواهد کرد و تکرار هم کند، گوش شنوایی نخواهد یافت.
این سرنوشت محتوم جریانی است که به جای گفتمان سازی استراتژیک و برنامه ریزی عملیاتی برای اجرای اصلاحات واقعی و مردمی، به اعتبار شخصی افراد تکیه کند و شروع به خرج کردن آن نماید و ناگهان ببینید که سرمایه بر باد رفته و دست ها خالی شده است؛ هر چند که مانع تراشی و تمامیت خواهی جناح رقیب نیز عامل موثری بود که نمی توان نادیده اش گرفت.
روزی که مردم به اصلاحات دل بستند، انتطار داشتند که مشکلات کشور (از بروکراسی اداری و فساد و ساختار فشل دولت گفته تا مسکن و تولید و آموزش و پرورش)، یک به یک فهرست شوند و برای هر کدام راهکاری مصلحانه، تدوین و عملیاتی شود اما این اتفاق، رخ نداد و همه چیز در حد “تدابیر اجرایی موفق” در ۸ سال خاتمی، انتقاد سازنده و غیرسازنده در ۸ سال احمدی نژاد و بلاتکلیفی گفتمانی در دو دولت روحانی باقی ماند.
در واقع، اصلاح طلبی در گذر زمان تبدیل شد به یکی از دو روی سکه قدرت طلبی که “شیر و خط” اش “اصلاح طلبی و اصولگرایی” است.
از این رو، هر چند نیاز به اصلاح امور کشور همچنان باقی است، اما باید گفت که جریان اصلاح طلبی متعارف، رسماً به محاق می رود، جریانی که زمانی تنها از فقدان استراتژی اصلاح طلبانه رنج می برد و اینک، در افت سرمایه اجتماعی نیز دست کمی از رقیب اصولگرایش ندارد. شاید برای “هنوز دلبستگان اصلاحات” تلخ و گزنده باشد ولی باید به صراحت گفت که اگر در ماه های منتهی به انتخابات ریاست جمهوری سال آینده، اتفاقی در حد معجزه رخ ندهد – که بعید است رخ دهد – تاریخ معاصر ایران، می تواند دستکم به اصلاح طلبی متعارف امروزی بگوید: “خداحافظ اصلاحات”!