سیاسی
| 8 ماه قبل

مصدق رهبر ملی در ملی کردن صنعت نوپای نفت ایران

به گزارش گفتمان: هر ساله در تقویم جلالی ما ایرانیان ۲۹ اسفند یکی از مهمترین تحولات سیاسی تاریخ معاصر ایران ملی شدن صنعت نفت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق قلمداد، یاد و پاسداشت می‌شود. در واقع اشغال ایران به وسیله قوای متفقین و برکناری رضا شاه سبب ملتهب شدن و در تنور دمیدن سپهر سیاست ایران با توجه به اتمسفر غالب اشغالگران در جنگ جهانی دوم و آنگاه زبانه کشیدن آتش ناسیونالیسمی شد که دو هدف عمده را دنبال می‌کرد؛ ۱- مطالبه آزادی‌خواهی و تحقق دموکراسی در داخل به وسیله اجرای قانون اساسی ۲- مقابله با دول خارجی در مسائل و امور داخلی ایران به ویژه استعمار پیر انگلستان به ابزار اصلی بریتانیا برای اجرای تلاش‌های مذبوحانه و پیاده کردن سیاست‌های خود در ایران تأسیس شرکت نفت ایران و انگلیس بود.

لذا پیگیری‌های خستگی ناپذیر و تلاش و کوشش بی‌وقفه نخبگان ایرانی برای مقابله با دخالت‌های خارجی در لباس و شکل تلاش برای ملی کردن صنعت نوپای نفت تبلور و تجلی یافت و به ثمر نشست و شکوفا شد؛این تلاش‌ها از سوی جریان‌های سیاسی مختلف همراه با شرایط هموار و مساعد بین‌المللی سرانجام به فرجام رسید و زمینه ساز پیروزی ایرانیان و قانون ملی شدن صنعت نفت ایران در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ هجری شمسی گردید و تصویب نهایی شد و‌ دکتر محمد مصدق نیز در اردیبهشت ۱۳۳۰ به عنوان نخست وزیر معرفی گردید و مامور اجرای قانون ۹ ماده ملی شدن صنعت نفت شد. دکتر مصدق در خلال ۲۷ ماه نخست وزیری خویش به استثنای چند روز در تیر ۱۳۳۱ هجری شمسی دو هدف اصلی و کلیدی را دنبال می‌کرد:

۱-اجرای قانون اساسی  و سلطنت شاه و نه حکومت او در داخل

۲-تغییر بنیادین ماهیت سیاست خارجی ایران از طریق ملی کردن صنعت نفت و پایان دادن به مداخله انگلستان در امور داخلی ایران که دولت متبوع و مقتدر او بر اثر کودتای ننگین آمریکایی-انگلیسی سرانجام در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هجری شمسی سقوط کرد.

ویلیام هزلیت شاعر شهیر انگلیسی که او را حافظ ثانی در غرب قلمداد می‌کنند در خصوص شعر چنین می‌گوید:« شعر تنها چیزی است که ارزش به خاطر سپردن دارد.» ولی به باور بنده تاریخ تنها میراث مکتوب ماندگاری است که ارزش نگهداری و به خاطر سپاری را دارد و آلترناتیو و جایگزینی ندارد و بی سبب نیست که گفته اند تاریخ را فاتحان می‌نویسند نه مورخان؛ این ضرب المثل قدیمی را که تاریخ را فاتحان می‌نویسند البته تا حدودی درست است؛چه خوشمان بیاید یا نه ما گذشته را از نقطه و دید حاکمان مدرن و از نگاه منافع و آرمان‌های جهانی که می‌شناسیم،می‌بینیم.

برای همین مثلاً به طور معمول تحولات هم راستا با جریان مدرنیته را همچون تحولات طبیعی در نظر می‌گیریم و به بن‌بست‌هایی که در مسیر مدرنیته واقع می‌شود را نفی می‌کنیم؛از طرفی نهادهایی هم که در شکل‌گیری مدرنیته نقش داشته اند بر نحوه تدوین تاریخ نظارت داشته اند. اما این بدین معنا نیست که لزوماً تاریخ تنها به دست فاتحان به بقای خود ادامه می‌دهد؛مثل بسیاری از امور دیگر فاتحان فقط گاهی توانسته اند تاریخ گزار باشند؛ در ادامه تاریخ، شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی هم تغییر می‌کند همه فاتحان شبیه هم نیستند حتی وقتی اخلاف مستقیم پدرانشان بوده باشند؛ضمن آنکه آن عوامل فراتر از قدرت سیاسی هم بر بقای سوابق تاریخی تاثیر گذاشته است.

اما برخلاف این قاعده مرسوم تاریخ هیچگاه نهفته و سر به زیر نمانده است و در واقع عکس معادله لوشاتلیه در شیمی روایت می‌شود؛ که هرگاه به یک سیستم در حال تعادل فشاری از بیرون غالب شود معادله واکنش در جهت عکس برای جبران آن جابجا می‌شود در واقع مردم کمتر به این قضیه مطلع هستند که ما با یک خاندان و نه یک تن روبرو هستیم. بیشتر مردم تنها میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی را می‌شناسند که در باغ نگارستان تهران به دستور محمد شاه قاجار خفه شد و بر همین اساس در ذهنیت عامه مردم ما رابطه و پیوندی بنیادین بین عباس میرزا و قائم مقام استوار است؛ رابطه‌ای لابیرنیتی و حلزونی تو در تو، ولی حسنه و ناگسستنی که تبریز را به دژ استراتژیک دفاعی و مقاومت در برابر روسیه تزاری مبدل ساخته است. در این ذهنیت عوامانه عباس میرزای دلیر،پیشکار، وزیری زیرک، خردمند و ایران دوست دارد که تنها فعالیت‌هایشان در سیطره قلمرو ایالت آذربایجان و به خصوص معطوف به جلوگیری از نفوذ و پیشروی روس‌ها و حفظ مرزهای ایران در آن بخش است؛در مقابل دربار تهران است فتحعلی شاه زنباره  غافلی که در کشاکش و اوج جنگ‌ها و نیاز مالی قشون ایران تخت طاووس می‌سازد و خود به دلایل واهی و عدیده یکی از سلسله علل و زمینه‌های حضیض، ضعف و شکست ایران است.

تضاد و دوگانه تجدد و سنت، خرد و غفلت که در میان دو دستگاه شاهزاده و ولیعهد در تبریز و دربار شاه قاجاری در تهران شکل گرفته است، در این ذهنیت عوامانه از دور و تسلسل باطل و اقدامات شاهزاده و ولیعهد در یزد و خراسان و نبرد با عثمانی‌ها خبری نیست و کسی به درستی نمی‌داند که در خلال و بحبوحه بسیاری از ادوار سالیان جنگ شاه قاجار در نزدیک‌ترین فاصله از میدان محل مناقشه و نبرد« سلطانیه» اقامت داشته است. خلاء و شکافی که ذهنیت عموم مردم زمانه ترجیح می‌دهند آن را به عمد نادیده بگیرند و بخش‌هایی از کنش مدنی شخصیت‌های تاریخی، روابط، رخدادها،وقایع و مناسبات افراد و گروه‌ها را از این دایره حذف و بر روی عده و پاره‌ای دیگر زوم و کلوزاپ کرده و آن را مهم و برجسته کنند و از دل آن به کاراکتر و شخصیت سازی‌های آرمانی، دلخواه و ایده آلی دست یابند که اساساً و لزوماً با آنچه در متن و در واقعیت تاریخی رخ داده است و حاشیه را پررنگ‌تر از متن آن نموده است همخوانی و همانندی نداشته باشد و  حقیقت مسلم این است که تاریخ این دوره با احترام تمام قد به اساتید برجسته تاریخ ایران مغفول مانده است.

ما نه تصویر شفاف و واضح و نزدیک به واقعیتی از فتحعلی شاه قاجار، محمد شاه و… دیگر رجال و نامداران سلسله قاجار داریم، نه جامعه،خواص،افکار عمومی،گروه های خاص و ذهن و زمانه ایرانیان این دوره را به روشنی و درستی می‌شناسیم. برای درک آنچه در گذشته رخ داده است نه تنها ناچاریم منابع متعدد ناشناخته این دوره را از زندان آرشیوهای دولتی و خصوصی به در آورده در اختیار و در دسترس پژوهشگران و اساتید به نام تاریخ دانشگاه تاریخ تهران و به ویژه اساتیدی نظیر دکتر دهقان نیری، دکتر محمود آبادی و… از دانشگاه تاریخ دانشگاه اصفهان که از قطب‌های اصلی این دانشگاه و از نام آوران و برجستگان این حوزه قلمداد می‌شوند؛ برای تحقیق، پژوهش میدانی و بررسی وسیع قرار دهیم؛بلکه ناگزیریم به بازخوانی منابع در دسترس،فارغ و آزاد از کلیشه‌های رایج بر ساخته شده و ذهنیت جمعی حاکم بر فضای فکری جامعه بپردازیم و تا زمانی که ذهنیت عوامانه مملو از بغض و تعصب و به دور از تحقیق و پژوهش و این دور و تسلسل باطل مرسوم و رایج باشد این مسأله در لفافه مستور و پنهان می‌ماند و توفیقی برای روشن شدن اصل وقایع تاریخی و تنویر افکار عمومی قاطبه جامعه رخ نخواهد داد.