گفتمان، امین جمشیدزاده: یکی از خبرهای بسیار تلخ و ناگوار که به شدت در روزهای پایانی سال۱۴۰۲ذائقه ایرانیان را تلخ کرد و روی روح و روان سپهر سیاست جامعه ایران اثر منفی گذاشت قضیه باغ ازگل و آیت الله کاظم صدیقی امام جمعه موقت تهران بود؛ که پس از این مسأله در ۲۸ اسفند ۱۴۰۲ شیخ حسن اسدی از شاگردان آیت الله کاظم صدیقی از استعفای امام جمعه موقت تهران در شبکه اجتماعی ایکس خبر داد و آن قدر درباره آن گفته شده و نوشته شده که بحث بیشتر در خصوص آن خاطر مخاطبان وزین روزنامه را مکدرتر خواهد ساخت و بایست به همان گفته ها و نوشته ها بسنده کرد؛به گونهای که کامبیز نوروزی حقوقدان نوشته است انتشار دو سند در موضوع آیت الله کاظم صدیقی امکان بررسی دقیقتری را در موضوع آیت الله کاظم صدیقی فراهم کرده است؛یکی آگاهی ثبت مؤسسه پیروان اندیشههای قائم و دیگری سند انتقال زمین از حوزه علمیه امام خمینی به مؤسسه پیروان اندیشه قائم،در پایان کامبیز نوروزی آورده است سکوت و عدم پیگیری قضایی دستگاههای رسمی و نظارتی در برابر این ماجرا همانند سکوتی که در مورد درخواست ویزای مهاجرت فرزند محمد باقر قالیباف اختیار کردند؛باز هم نشان میدهد برای گروهی در هرم قدرت هر کاری مباح است و لو خلاف شرع و قانون عرف باشد،آنها قانون خاص خود را دارند «قانون قدرت»، قانونی که سرچشمه هر فسادی است و از آن به سختی نگهبانی میشود.
شخصیت را میتوان الگوهای اختصاصی و متمایز تفکر و هیجان و رفتار دانست که اسلوب شخصی تعامل با محیط فیزیکی و اجتماعی هر شخص را رقم میزنند. برای توصیف شخصیت هر کسی معمولاً به ویژگیهای شخصی او اشاره میکنیم یعنی به صفاتی از قبیل باهوش بودن برونگرایی و با وجدان بودن و نظایر اینها. روانشناسان شخصیت تلاش کردهاند روشهای رسمی برای توصیف و اندازهگیری شخصیت بسازند. این روشها از سه جهت فراتر از نامگذاری صفات است که در گفت و گوهای معمولی به کار برده میشود. یکی این که از دامنه بزرگ اصطلاحات در این زمینه میکاهند تا بتوان گوناگونیهای شخصیت آدمی را با چند ویژگی معدود معرفی کرد. دوم اینکه میکوشند ابزار اندازهگیری صفات شخصیت دارای پایایی و اعتبار باشد و سرانجام اینکه دست به پژوهشهای تجربی میزنند تا بتوانند رابطه موجود بین صفات و همچنین رابطه بین صفات و رفتارهای خاص را شناسایی کنند؛اما به باور من مسأله اصلی در اینجا روان رنجورخویی است که از همان صفات شخصیتی درون گرایی- برون گرایی و استواری- نااستواری هیجانی نشأت میگیرد و قاطبه ما انسانها در رفتار خودمان با دیگران آن را معمولاً نادیده میگیریم.
درون گرایی- برون گرایی به درجه گرایش بنیادی شخص به درون خویش یا به دنیای خارج اشاره دارد؛ در یک انتهای درون گرایی مردمانی قرار دارند خجول و کم رو که کار در تنهایی را ترجیح میدهند؛ به منزوی شدن در خویشتن گرایش دارند،به ویژه در مواجهه با فشار روانی یا تعارض،در انتهای دیگر برون گرایی مردمانی قرار دارند اجتماعی که شغلهایی را میپسندند که در آنها مستقیماً با مردم سر و کار داشته باشند و در شرایط فشار روانی به جست و جوی دوست و شریک میپردازند. روان رنجورخویی « استواری- نااستواری» در واقع بعد هیجان و تهییج پذیری است. در یک انتهای آن، مردمان روان رنجور یا نااستوار یعنی دمدمی مزاج و دلشورهای و تندخو و ناسازگار قرار دارند و در انتهای دیگر آن مردمان آرام و سازگار. در آمیختن این دو بعد و تشکیل صفات همبسته به آنها دیده میشود.اما در ساختار شخصیت سیگموند فروید پدر علم روانشناسی دریافت که الگوی کوه یخ سادهتر از آن است که بتواند شخصیت انسان را توصیف کند. بنابراین کوشید الگویی ساختاری از شخصیت ارائه دهد شامل سه سیستم که در ارتباط با یکدیگر اداره کننده رفتار بشر هستند این سه سیستم عبارتند از نهاد، خود و فراخود. نهاد طبق نظر فروید نهاد اولیهترین بخش شخصیت و خاستگاه خود و فراخود میباشد. نهاد از بدو تولد کودک وجود دارد و شامل اولیهترین تکانههای زیستی یا سایق هاست.«نیاز به خوردن، نوشیدن و دفع، پرهیز از درد و دستیابی به لذت جنسی «حسی» از آن جمله است.
فروید پرخاشگری را نیز سایق زیستی به شمار میآورد. در واقع او بر این باور بود که دو سایق جنسی و پرخاشگری مهمترین عوامل غریزی شخصیت در تمام طول زندگی است. نهاد، ارضای فوری این تکانهها را میطلبد و همانند کودکی خردسال بر اساس اصل لذت فعالیت میکند. نهاد دائماً در طلب لذت و پرهیز از درد است و بیاعتنا به شرایط موجود در محیط؛ خود،طولی نمیکشد که کودکان میآموزند غالباً تکانههایشان به فوریت قابل ارضا نیستند تا غذا را کسی آماده نکند گرسنگی از بین نمیرود؛ دفع ادرار و مدفوع را باید به تأخیر انداخت تا به دستشویی رسید. برخی تکانهها مانند بازی با آلت تناسلی و یا کتک زدن دیگران ممکن است به تنبیه منجر شود.
بخش جدید شخصیت یعنی خود زمانی پدیدار میشود که کودک میآموزد و به مقتضیات محیط توجه کند.« خود» تابع «اصل واقعیت» است؛بدین معنا که ارضا خواستهها باید تا موقع مناسب به تأخیر بیفتد.بنابراین« خود» مدیرعامل « مدیر اجرایی» شخصیت است. او تصمیم میگیرد که کدام یک از تکانههای نهاد ارضاء شود و به چه نحو،خود واسطه بین خواستههای نهاد و واقعیتهای جهان بیرون و فراخود است؛ فراخود. سومین بخش شخصیت،قرا خود است که درباره درست یا غلط بودن اعمال انسان داوری میکند. به طور کلی فراخود درونی شدن ارزشها و اخلاقیات جامعه است و شامل وجدان فرد و تصویری است که او از شخصیت اخلاقی آرمانی یعنی خود آرمانی دارد. برای خود در پاسخ به پاداش و تنبیه والدین ایجاد میشود؛والدین در آغاز رفتار کودک را مستقیماً از طریق پاداش و تنبیه کنترل میکنند. کودک از راه وارد ساختن معیارهای والدین به فراخود رفتارش را تحت کنترل خود در میآورد. دیگر لازم نیست به کودک گفته شود دزدی کاریست غلط، زیرا فراخود به او این تذکر را میدهد. زیر پا نهادن موازین فراخود یا حتی قصد زیر پا نهادن آنها سبب ایجاد اضطراب میگردد،اضطرابی که بیش از همه به خاطر از دست دادن محبت والدین است.
به باور فروید این اضطراب عمدتاً ناخودآگاه است ولی ممکن است به صورت احساس گناه ظاهر شود. اگر معیارهای والدین خیلی سخت گیرانه باشد ممکن است شخص به سهولت در معرض احساس گناه قرار گیرد و تمام تکانههای جنسی و پرخاشگرانه را بازداری کند. برعکس،کسی که قادر به درونیسازی موازین رفتارهای پذیرفتنی جامعه نباشد و در رفتارهای خود کمتر پایبند قید و بند باشد ممکن است دست به رفتارهای خود محور و مجرمانه بزند،چنین فردی دارای فراخود ضعیف به شمار میآید. این سه بخش شخصیت آدمی غالباً در تعارض با یکدیگر هستند. خود، ارضای تمایلات فوری نهاد را به تأخیر میاندازد و خود با هر دوی آنها مبارزه میکند؛ زیرا رفتارهای آنها غالباً با معیارهای اخلاقی تطبیق نمیکند. در شخصیت،« خود» دارای جدیت ولی انعطاف پذیر است یعنی اصل واقعیت بر آن حکومت میکند.
بر اساس الگوی اولیه کوه یخ،فروید معتقد بود که سراسر نهاد و قسمت اعظم خود و فراخود در ناخودآگاه فرو رفته اند و تنها بخشهای کوچکی از خود و فراخود در ضمیر آگاه و یا نیمه آگاه واقع شدهاند؛یعنی در واقع در مدل کوه یخ فروید از ذهن،سراسر نهاد و قسمت اعظم خود و فراخود در ناخودآگاهی قرار دارند و بخشهای کوچکی از خود و فراخود یا در حیطه آگاهی و یا در نیمه آگاهی قرار گرفتهاند.اما ماهیت بشر از دیدگاه رفتارگرایی کاملاً متفاوت است؛رویکرد رفتارگرا به شخصیت نیز مبتنی بر اصل علیت است ولی برخلاف رویکرد روانکاوی،رفتارگرایی توجه بسیار ناچیزی به تعیین کنندههای زیستی داشته و عمدتاً بر عوامل محیطی تمرکز دارد. این رویکرد همچنین تحت تأثیر فراوان نظریههای داروین قرار گرفته است. همان طور که تکامل موجودات زنده از راه انتخاب طبیعی صورت میگیرد تا هر نوع موجود را برای سازگار شدن با محیط شکل بدهد،به همان نحو فرایندهای یادگیری « به ویژه شرطی شدن عامل» خزانه و گنجینه رفتاری آدمی را به نحوی شکل میدهد که بتواند با محیط خود سازگار شود. مردم ذاتاً خوب یا بد نیستند. بلکه به آسانی تحت تأثیر رویدادها و شرایط محیط قابل تغییر هستند.
همان طور که جان واتسون بنیان گذار رفتارگرایی در ایالات متحده مدعی شد که قادر است هر کودکی را برای هر کاری که بخواهد پرورش دهد؛ صرف نظر از استعدادها،علاقهها،گرایشها، تواناییها، شغل، حرفه و نژاد پیشینیان وی؛امروزه کمتر نظریه پردازی چنین دیدگاه افراط گرایانهای دارد. با این وجود،نظریه پردازان یادگیری اجتماعی با رفتارگرایان گذشته در این باور بسیار خوشبینانه توافق دارند که میتوان رفتار بشر را با تغییر محیط عوض کرد. طبق توصیفی که نظریه پردازان اجتماعی از شخصیت انسان به دست دادهاند شخصیت ممکن است تا حد زیادی قابل تغییر باشد ولی به هر تقدیر این نظریه نیز به فعل پذیری بشر اشاره دارد. از این دیدگاه نیز آدمی را نیروهایی فراتر از قدرت او شکل میدهند. در عین حال این دیدگاه نیز در حال تغییر است و به تدریج نظریه پردازان یادگیری اجتماعی بر نقش فعال فرد در انتخاب و تغییر محیط تأکید کرده و شخص را نیرویی علی در زندگی خودش به شمار میآوردند. لیکن از دید نظریه پردازان انسان گرا این نقش به اندازه کافی فعال نیست به سخن دیگر آنها بر این باور هستند که نمیتوان سلامت روانی را صرفاً بر اساس سازگاری بهینه فرد با محیط تعریف کرد. نظریه یادگیری اجتماعی به سبب تأکید بر متغیرهای محیطی که رفتارها را بر میانگیزند،خدمات ارزندهای به روانشناسی بالینی و نظریه شخصیت کرده است.
این نظریه ما را هدایت کرده تا ببینیم عمل انسان واکنشی است به محیط مشخص و دریابیم که چگونه و از چه راههایی محیط رفتار را کنترل میکند و به چه نحو میتوان محیط را تغییر داد تا سبب تغییر رفتار گردد؛کاربرد منظم اصول یادگیری برای تغییر بسیاری از رفتارهای نابهنجار با توفیق همراه شده است؛ این صحبت های روان شناسانه صرفا برای این مسأله بود که آدمی تا چه حد بر اساس اتمسفر و سپهر اجتماعی- فرهنگی و محیطی که قرار گرفته ذهنیت و رفتار او تحت تأثیر رفتارهای دیگران تحت تأثیر قرار می گیرد.