از قدیم شنیده ایم که هر گاه فقر از درب وارد شود ،ایمان از پنجره اش بیرون می رود ،اینکه فردی برای رویارویی با فقر ،ایمانش رازیر پا گذاشته ومرتکب بیرون آوردن مال دیگری از حرز می شود ،یعنی فقر فاجعه آفریده است ،آن هم فاجعه ای عمیق ،که هیچ ماله کشی و صورت مساله پاک کردنی هم قادر به زدودن آثار آن در جامغه نیست .
گفتمان زاگرس:علی اصغر اسدی ::کسانی که اهل مطالعه رمان ها هستند حتما اثر جاوانه ویتور هوگو را خوانده اند ،اگر هم کسی نخوانده باشد تصورم این است که این بخش از داستان را از زبان دیگران شنیده است . ژان والژان قهرمان اصلی و نقش مثبت داستان ، نمی تواند گرسنگی کودک گرسنهٔ خواهرش را تحمل کند لذا ناچار به دزدی یک قرص نان می گردد. و در گرداب روزگار ، اسیر شخصیتی کینه توز و متنفر از زندگی ( بازرس ژاور ) می شود.
رمان بینوایان اثر ویکتور هوگو ، از بزرگ ترین و معروف ترین رمان های تاریخ بشر است که در آن به خوبی بیعدالتیهای اجتماعی و فقر و فلاکت مردم فرانسه در قرن نوزدهم تشریح شده است ، همان عوامل و محرکهای اجتماعی که منجر به سقوط ناپلئون سوم و انقلاب فرانسه شد.
شخصیت منفی رمان
این شخصیت همان بازرس ژاور است ، برای آشنایی از دلیل رفتار بی رحمانه بازرس ژاور ، مختصری ریشه زندگی او را بشناسیم :
ژاور در حوالی سال ۱۷۸۰ در یک زندان متولد شد. مادر او زنی فالگیر و پدرش محکوم به اعمال شاقه بود. وقتی بزرگ شد ، متوجه شد که نمی تواند وارد اجتماع شود. او مشاهده کرد که اجتماع ، دو طبقه از مردم را از خود می راند: یکی مجرمان و دیگری محافظان اجتماع .
او به خاطر کینهٔ شدیدی که نسبت به طبقهٔ خود داشت ، تصمیم گرفت محافظ اجتماع شود و پلیس شد. در ایام جوانی ، در زندان تولون به عنوان نگهبان خدمت کرد و در آن جا با ژان والژان که محکوم به اعمال شاقه بود آشنا شد. ژاور نام شخصیت منفی داستان بینوایان اثر ویکتور هوگو است. او یک بازرس پلیس است که در طول داستان ، برای دستگیری ژان والژان تلاش میکند. او در انتهای رمان ، خود را به رودخانهٔ سِن ، پرت کرده ، خودکشی میکند. خودکشی هم یک آسیب اجتماعی است که تصور فردی بودن رفتار ، کاملا اشتباه است. دلیل این خودکشی می تواند باور بی گناهی ژان والژان و خصال نیکوی او در کمک به محرومان پس از شهردار شدن باشد.
هر چند روایت بدنامی زندان وقتی که سکه یک پسر به طور تصادفی زیر پای او ، بازرس ژاور را به تعقیب دوباره ژان والژان وا می دارد. این شاید فقط یک رمان است اما ویکتور هوگو ، چنان به زیبایی ، زندگی واقعی دردمندان و بینوایان و گرسنگان را درهم آمیخته است که خواننده با آن احساس بیگانگی نمی کند ، مخصوصا در جامعه ای که فقر ، چهره حقیقی آن است. این رمان در کشور ما تا چاپ بیست و ششم در سال ۱۳۹۷ ، رسیده است.
حکایت این روزهای فقر و فاصله طبقاتی در ایران بی شباهت به رویداد تلخ اجتماعی رمان ویکتورهوگو نیست ،جایی که انسانها برای مصون ماندن از خطرات گرسنگی خود وفرزندانشان دل به دریا زده ،به رغم ایمان به جرم سرقت ودستبرد به مال دیگران ،خود را در معرض عواقب آن قرار داده و ناگزیر به اقدامی می شوند که شاید در دل رضا به انجام آن نباشند ،اما دیدن گرسنگی شکم عزیزان یک روی سکه است و دزدی از مال دیگران و دیدن دستبند قانون بر دست روی دیگر آن!
از قدیم شنیده ایم که هر گاه فقر از درب وارد شود ،ایمان از پنجره اش بیرون می رود ،اینکه فردی برای رویارویی با فقر ،ایمانش رازیر پا گذاشته ومرتکب بیرون آوردن مال دیگری از حرز می شود ،یعنی فقر فاجعه آفریده است ،آن هم فاجعه ای عمیق ،که هیچ ماله کشی و صورت مساله پاک کردنی هم قادر به زدودن آثار آن در جامعه نیست .
روزگاری سرقت و قاپیدن مال دیگران از سر ناچاری ،بیکاری وشاید هم تفریح بود ، بالا رفتن از دیوارها ،سرقت لوازم داخل خودرو ، سرقت درجای خودرو ،دزدی از اموال واثاثیه منزل ار مظاهر جرم سرقت بود ،اما این روزها فقر آنقدر دهان باز کرده ،فاصله طبقاتی آنقدر گل وگشاد شده که مرز مصادیق دزدی را حسابی جابجا کرده است !
کسی فکر نمی کرد ،قیمت مرغ آنقدر بالا وبالا برود تا این جوجه ماشینی را که روزگاری مردم حاضر نبودند آن را بر سر سفره میهمانی ها بنشانند ،شاه نشین خانه ایرانی ها شود و به کالایی لوکس در ردیف موبایل و ماشین ولب تاپ قرار گیرد !تا اینک بعد از کیف قاپی و موبایل قاپی ،اینک دزدی مرغ هم خود را در کنار مصادیق سرقت قرار دهد!
شنیده ها حاکیست شب گذشته ،سارقی به مرغ فروشی محله ای قدیمی در ایلام دستبرد زده و با سرقت مرغ های انبار مرغ فروشی ،بیچاره مرغ فروشی که سالها از این راه گذران زندگی می کرد را به خاک سیاه نشانیده است .
اگرچه پس از ساعت ها تحقیق وجستجو از سوی یکی از فرزندان مرغ فروش که از قضا پلیس از آب درآمده است ،سارق مرغ ها شناسایی و مال دزدی به صاحبش بر گردانیده شد ،اما ماجرا اینقدر عمق پیدا کرده است که آثار آن بر جامعه زنگار بسته از فقر وفلاکت تا سالها باقی خواهد ماند .
اینجاست که شباهت ها خودی نشان خواهند داد ،ژان والژان های دنیای واقعی ما برای سیر کردن شکم بچه هایشان به مرغ دزدی وبه یقین فرداها به نان دزدی هم روی خواهند آورد ،اما تنها فرقی که جامعه واقعی ما با رمان ویکتورهوگو می توانند داشته باشند بازرس ژاورها هستند ،اینجا مامور وقاضی ما باید درک کنند ،شرایط را بفهمند و نگذارند شخصیت منفی رویداد واقعی جامعه ما شوند !
نمی گویم مانع از سرقت نشوند ،اما کاری کنند که مرد خانه از روی شرمساری خود را اسیر ژاورها نکند !خطرات داستان را تعبیر وتفسیر کنند ،روزگاری نیاید که ژان والژان های پر تعداد جامعه ما از اجتماع ترد شوند ،چرا که ترد شدن آنان مساوی خواهد بود با ریختن ساختارهای اجتماعی جامعه ،خدا نیاورد روزی که گرسنگان ترد شده میدان دار اتفاقات اجتماعی بنیان کن شوند !
ثبت دیدگاه