همه نیک میدانیم قانون طبیعت غیر قابل تغییر و استثنا ناپذیر است اگر قانع شویم که چیزی متناقض با آن روی داده است دیگر نمیگوییم قانون استثنا پذیرفته یا تغییری در آن وارد شده است بلکه میگوییم فرضیه رد شده است زیرا معلوم شده نظمی که پابرجا فرض کرده بودیم برقرار نیست.یا به عبارت دیگر؛ آن قانون فرضیه طبیعت قانون طبیعی صادقی نیست بلکه قضیهای کاذب است چون قوانین طبیعت دگرگونی ناپذیرند، نه میتوان آنها را شکست و نه به اجرا گذارد.
گفتمان؛ امین جمشیدزاده: این گونه قوانین بیرون از اختیار و ضبط انسان هستند ؛هرچند امکان این هست که از آنها در راه مقاصد فنی استفاده کرد و اگر از وجودشان بی اطلاع باشیم یا آنها را نادیده بگیریم ممکن است به زحمت بیفتیم و چه فرمانی اخلاقی؛ میتواند به دست انسان به اجرا گذاشته شود و از آن گذشته قابل تغییر است ممکن است چنین قانونی خوب یا بد،حق یا ناحق، قابل قبول یا غیر قابل قبول توصیف شود اما تنها به مفهوم مجازی و استعاری ممکن است.ولی در قوانین دستوری این قضیه بسیار متفاوت است قانون دستوری چه لایحهای که به صورت قانون تصویب شده باشد.صادق یا کاذب خوانده شود چون هیچ امر واقعی را توصیف نمیکند؛ بلکه فقط رهنمودی برای رفتار ما به دست میدهد.اگر فایده یا معنایی داشته باشد میتوان آن را شکست و اگر نتوان شکست زائد و بیمعناست «بیش از پولی که دارید خرج نکنید.»قانونی دستوری و دارای اهمیت و معناست.
ممکن است به عنوان قاعده اخلاقی یا حقوقی معنا و اهمیت داشته باشد و چون چنین امری به کرات نقض میشود و حتی بیشتر ضروری باشد بیش از مقداری که پول در کیفتان است از آن بیرون نیاورید نیز ممکن است به اعتبار عباراتی که در آن به کار رفته قانونی دستوری تلقی شود.ولی هیچ کس به جد آن را بخشی در خور توجه و پرمعنا از نظام اخلاقی یا حقوقی نخواهد شمرد چون امکان شکستن آن نیست اگر قانون دستوری مهم و مفید معنایی مراعات شود همیشه به علت ضبط و نظارت یعنی اعمال و تصمیمهای انسانی و معمولا به سبب تصمیم به برقرار ساختن ضمانت های اجرایی است، یعنی مجازات و بازداشتن کسانی که قانون را نقض می کنند؛ ولی تناقض این است که وقتی آسیب شناسی ساختاری فساد درست مطالعه و در میدان عمل پیاده نشود باز مسائلی از این قبیل«چای دبش» در جامعه رخ عیان خواهد کرد.
ارسطو در کتاب سیاست بر این باور است که انسان ها همه نسبت به نوعی از عدالت پافشاری میکنند ولی برداشتهایشان ناقص است ولی معنای واقعی را تمام در بر نمی گیرد و درست شبیه همین نسخه ای که اصولگرایان در ایران برای عدالت و شفاف سازی با طرح مسأله ناموزون خالص سازی برای اجتماع در حال گذار ایران از سنت به مدرنیته درانداخته اند و آن ها سخت بر این باور پافشاری می کنند که عدالت عبارت است از برابری برای همه اقشار؛ که در روی کاغذ چنین هم هست منتها پای عمل که به میان می آید برابری و عدالت فقط برای حزب و گروه آن ها است و برای همین است که جناح مقابل آن ها در جامعه« اصلاح طلبان» بر این عقیده مصر هستند که عدالت در گمان و اندیشه طیف وسیع اصولگرایان عبارت از نابرابری است که در قضیه چای دبش به عینه صدق می کند،نشمارد و میگوید با توجه به اینکه همان گونه که همه میدانند محال است کسی بتواند بیطرفانه درباره خویش داوری و قضاوت کند این اصل یگانه؛اصل قابل قبول است.در مقابل تمام این مسائل نویسنده این نوشتار با کانت اتفاق نظر دارد و بر این باور است که هرگونه اخلاق باید بر این اصل استوار باشد که هیچ کس خود را ارزشمندتر از هیچ کس دیگر نشمارد، من به هیچ وجه حاضر نیستم منکر شوم که چیزی به اسم ژن خوب وجود ندارد.
به اسم برخورداری از امکانات و وضعیت مناسب و یا قریحه و استعداد و غیره و حتی اگر ارزش داشت که شخص وقتش را در ارزیابی چنین تفاوتهایی ضایع کند و میتوانست در ارزیابی موفق شود چرا میبایست این امور دلیل برخورداری از حقوق بیشتر در جامعه محسوب شود و نه تکالیف سنگین تر؟!یکی از بهترین جوابها را به این قبیل قضایا ژان ژاک روسو داده است اگرچه،بر این باورم که رمانتیسم او یکی از زیان بارترین تاثیرها را در سپهر سیاست در فلسفه اجتماعی داشته است؛ با این وصف او یکی از معدود نویسندگان درخشان در این زمینه بوده است که به عنوان مثال برای مخاطبان وزین روزنامه یکی از سخنان ناب و ممتاز او را از کتابش« درباره منشاء نابرابری» ذکر می کنم و میل دارم که خوانندگان به انشاء متین و برازنده آخرین جمله او توجه جدی کنند:«تصور من این است که دو قطعه نابرابری در میان نوع بشر وجود دارد یکی از آنها را من نابرابری طبیعی یا مادی میخوانم زیرا به وسیله طبیعت مقرر شده است و عبارت است از تفاوت سن و تندرستی و نیروی جسمانی و کیفیتهای مربوط به ذهن یا روح دیگری را میتوان نابرابری معنوی یا سیاسی« نابرابری اصلاح طلبان مقابل اصولگرایان در زمان اخیر» نامید زیرا وابسته به قسمی عرف یا قرارداد است و به واسطه رضایت و قبول مردم برقرار یا لااقل مجاز شناخته شده است.
نابرابری اخیر عبارت از تفاوت امتیازاتی است که بعضی از آن برخوردارند از قبیل ثروت یا منزلت یا قدرت بیشتر بیهوده است که کسی بپرسد منشأ نابرابری طبیعی است زیرا پاسخ در همان تعریف ساده لفظ مندرج است؛ و بیهودهتر این است که کسی سوال کند آیا هیچ گونه پیوند ذاتی بین دو قسم نابرابری مذکور وجود دارد یا نه چون این سوال مانند آن است که بپرسیم آیا کسانی که فرمان میدهند ضرورتاً از کسانی که فرمان میبرند بهترند.درباره این پرسش بحث کنند ولی برای انسانهای جویای حقیقت چنین کاری بسیار نازیبنده و ناشکیبا است.»فیلد نیز انتقادی مشابه دارد و میگوید:«شک نیست که شهر و قوانین شهر در منشا اخلاقی شهروندان تاثیر آموزنده میگذارد.»اما گرین به وضوح نشان داده است که ممکن نیست و آیا نیروی جسمی یا ذهنی یا فرزانگی یا فضیلت همیشه به تناسب قدرت یا ثروت در اشخاص یافت میشود یا نه ممکن است شایسته باشد که بندگان به طوری که صدا به گوش خواجگانشان برسد و دولت بتواند احکام اخلاق را به وسیله قانون عدالت به اجرا درآورد.»مسلماً او با ضابطه ما موافق میبود که میگوید چیزی که ما به آن احتیاج داریم و میخواهیم این است که به سیاست چهره اخلاقی دهیم. که عبارت است از اشتراک جامعه و خانوادهها در بهروزی و آسایش و امنیت آنها به خاطر تامین یک زندگی نسبی در رفاه و آرامش و مبارزه ریشهای با فساد؛ که در میان کسانی که همه در یک جا به سر می برند و بین خودشان تعامل و ارتباط دوسویه دارند برقرار می شود.
در واقع نظر ارسطو ما را به یاد جمله معروف دولت سیزدهم در ابتدای کار یعنی مبارزه با فساد و بیعدالتی میاندازد؛ نه اینکه اخلاقیات را در قالب سیاست بریزیم اسپینوزا نیز پیش از گرین همین نظر را بیان کرده است و میگوید:« آن کس که میکوشد همه چیز را به وسیله قانون و عدالت تحت نظم و قاعده درآورد بیشتر احتمال دارد به ترویج فساد و رذایل کمک کند تا از میان بردن آن.»جامعه قبیلهای و بدوی و بسته و دارای نگرشهای جادویی از جمله به این ویژگی ممتاز میشود که در دوره افسون زدهای از تابوها و قوانین و رسوم دگرگونی ناپذیر به سر میبرد و احساس میکند این امور نیز مانند برآمدن آفتاب و گردش فصل ها و دیگر بینظمیهای طبیعی مشابه غیر قابل اجتناب است؛ باید نخست این جامعه بسته جادویی واقعا اصلاح شود تا فهم نظری فرق میان« طبیعت» و « جامعه» بوجود بیاید و رشد کند.من بر این باورم تحلیل این تحول نیازمند درک روشن فرقی با اهمیت است یعنی فرق میان قوانین طبیعی یا قوانین طبیعت از قبیل قوانین توصیف کننده حرکتهای خورشید و ماه و سیارات و توالی فصول و جز اینها یا قوانین جاذبه یا مثلاً اصول ترمودینامیک؛ثانیا قوانین دستوری یا دستورها یا نواهی و اوامر، یعنی آن گونه قواعد که برخی رفتارها را منع یا طلب میکنند از قبیل احکام و لوایح یا مقررات قانونی ناظر بر روش انتخاب نمایندگان مجلس یا قوانین تشکیل دهنده قانون اساسی؛که در واقع عدم درک روشن این فرق و تفاوت غالباً بحث در این امور را از اعتبار میاندازد و همین مسئله باعث شده است که امروزه اصولگرایان با استفاده از خالص سازی همه چیز را در ید و قبضه واحد خویش داشته باشند و از ماهها پیش و سال گذشته برای انتخابات ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ برنامهریزی کامل و جامعی را داشته باشند.
بیشتر بخوانید: |
سخنان صریح فلاحی و گوش گران هزار زیستان چند چهره |
از کرامات اصولگرایان و انتخابات مجلس |